روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

قدیم ترها یعنی همین 3-4 سال پیش انقد دور خودمو با آادمهای مجازی پر کرده بودم که یادم نمیاد روزای عادیم چه جوری گذشت

بهترین روزا و سالهای عمرم توی یه توهم گذشت

دلیلش شاید تنهایی بود توی جایی که صبح تا شب رنگ آدمیزاد نمی دیدم ولی بعد کم کم همون آدما شدن رنگی رنگی های دنیا

بعضیاشون موندن  تا همین الان و جز بهترینها شدن

خیلی ها هم نمیدونم کجا هستن و در چه حالی

از اونایی که موندن و هستن خوشحالم. همه شون جز بهترینهایی هستن که خدا میتونست بیاره توی زندگیم 

ولی حالا توی این مقطع خالیم از دنیا و  آدم ها و اتفاقات خالیم از همه چی ....نه مجاز ی وجود داره نه حقیقتی

تنها حقیقت منه تنها مونده ی رو به آخرم