روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

گریه برای دلتنگی

گریه برای گذشته

گریه برای ترس از آینده

گریه شوق و خوشحالی

تمام حس این روزام غرق شده توی اشکایی که هر تلنگری به سرازیر شدنشون کمک میکنه

اینکه به هم با این عکسها علامت میدیم شاید مسخره به نظر بیاد

کارت من... غذای مشترک روز آخر

دلم میخواست جور دیگه ای بود آخر این قصه

وای خدایا خسته شدم از این بغض و از این همه اشکهایی که فقط یه تلنگر میخاد واسه پایین اومدن

{فسقلی}

......................

تو نیستی و من اینجا نگران نگرانیاتم 

نمیدونم از پس این همه فشار چه جوری بر میای اما تو خیلی محکمی مرد من

تو از پس همه اش برمیای

بهت ایمان دارم :)

........................

مریم عزیزم هنوز واسه نوشته های صبحت بغض رهام نکرده

بودنت همیشه دلگرمیه

توی این روزایی که تنها همدلم تویی

آدما چقد متفاوتن!

الان با این آدم تازه چقد خوب و شیرین و دوس داشتنی هستی

درست مثل روزای اول آشناییت با من

...

فسقلی

شنیدن حرفای عاشقانه مسخره به نظر میاد  تا وقتی حسشون نکردی

یعنی چی که میگن  :" حتی وقتی کنارمی دلم تنگ میشه" ؟!!

میدونم این حسو

وقتی با همه وجودت میخای هوای اون لحظه ها رو ببلعی و حبسشون کنی توی سینه!

مدتهاست این حسو تجربه نکردم ...


تو چی میفهمی ازحالم


تو چی میدونی ازحال این روزای من


تو چی میفهمی از این همه فکر و خیال بی ثمر و بغضهایی که میخورم و دلمو کشته


م. ر