روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

دوباره خط خطیام شروع شده

ریز ریز می نویسم و بعد همه اشو خیلی ماهرانه خط خطی می کنم بعدم ریزش می کنمو...

خوب آره نمی خونیشون... نمیگمشون... اما آروم میشم

این برگشت به نوشتن یعنی بدجوری دنیا تنگ شده... یعنی کسی نیست بشنوه

تو که باید بدونی َم نمیخواهی!

نمیخام غمباد بگیرم و روی دلم سنگینی کنه


اونایی که حتی نمیشه به Draft هم سپرد باید اینجوری فریادشون زد...


وقتی یک نفرو دوست داشته باشی بیش‌تر تنهایی
چون نمی‌تونی به هیچ کس جز همان آدم بگی که چه احساسی داری...
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می‌کند،
تنهایی تو کامل می‌شود...

از روزی که دوستت دارمو شنیدی هرروز منتظر این باش که دیگه از اون علاقه خبری نباشه و بخواد که فراموشت کنه...

این همون آدمه؟

آره.... فقط الان شرایط و احساسش یکم عوض شده.... همین!

 تا کی میشه خودتو گول بزنی؟...


تنهایی که طولانی میشه ..

معیار دوست داشتن آدم ها هم عوض میشه !!

یهو آدم میبینه گلدون شمعدونی گوشه اتاقشو

با کل دنیا هم عوض نمیکنه !!!