روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

خوب که فکرش را میکنم تو خیلی هم پیچیده نیستی

اینکه خیلی وقتها حس میکنم درکت نمیکنم دلیلش شاید اینست که نمیخواهم باور کنم

این را قبلا از آهنگ" خاطره " فهمیده بودم که از دورو برت زیاد الهام میگیری

و حالا یهو وسط هوا " پرواز طاووس" !

خوب باید میفهمیدم این دلیلش گشت ساده در یوتیوب نباید باشد!

سرزدن به یک دوست قدیمی 

مسخره بود اگر فکر میکردم فراموش شده

پس تو هم فراموش نمیکنی...

معلوم است که فراموش نمیکنی! شب و روز باتو بوده حتی خیلی قویتر و نزدیکتر از من

و حالا این منم که دارم هرروز از تو دورمیشم 

حتی یه ایمیل اسپم میتونه اشکتو در بیاره...


وقتی یادم میاد این وی پی ان لعنتیو تو واسم خریده بودی


لعنت بهت که هنوزم انقد حسم بهت قویه 


لعنت

 تنهایی اساسا" از نبودن کسی شروع میشود که باید باشد و نیست، یک حقیقت تلخ است که میخورد وسط پیشانی آدم و کاریش هم نمیشود کرد. تنهایی حقیقتی ست که توی بغض هامان گم کردیم، همان بغضی ست میان سینه که نه بالا می آید لامصب، نه پایین می رود لعنتی. تنهایی پناه بردن است به همه کس و همه چیز، پخش شدن است توی کوچه، توی خیابان...تنهایی یعنی رفتن به جاهایی که نباید بروی، یعنی سلام کردن به کسانی که نباید سلامشان کنی...تنهایی یعنی از راه دور برگشته باشی و کسی به استقبالت نیامده باشد ، یعنی رفته باشی از من ، رفته باشی از ما...تنهایی یعنی نبودن " تو " و نیمکت هایی که پر از نبودن های ماست. تنهایی یعنی امتداد ثانیه های پتک وار پرتکرار...و بعد رسیدن به جایی که درونت می‌شود برهوت وسیعی از تنهایی‌ و صدایت درون خودت می‌پیچد بس که خالی شده ای، بس که تنها مانده ایی...تنهایی یعنی یادت برود تنهایی نمیشود از پس تنهایی برآمد...