روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد


درگیر یه آدم شدن یعنی میدونی دیگه دلش باهات نیست

میدونی احمقانه بوده اون همه آتیش هایی که ادعا میکرد حتی گریه هاش.. آهنگاش...

میدونی و دیدی گریه هات اثری روش نذاشته و نمیذاره اما باز نمیتونی دل بکنی

اه لعنت به هرچی احساس گنده

سردردم داره اشکمو در میاره بغض داره خفم میکنه

تو هستی اما نه با من :)


لعنت به هر کی که اسیر دلشه... :) لعنت به من


اینجا دلی تنگ است ...


آنجا سَری گرم است ..!!!!


عجب عدالــــــــــــــــتی !

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد _____ سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دار
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است _____ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین‏
دهان تنگ شیرینش مگر مهر سلیمانست _____ که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش نیست بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را _____ که صدر مجلس عشرت گدای ره‏نشین دارد
چو بر روی زمین باشی توانائی غنیمت دان _____ که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد
بلا گردان جان و تن دعای مستمندان است _____ که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه‏چین دارد؟
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان _____ که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
اگر گوید نمی‏خواهم چو حافظ عاشق و مفلس _____ بگوئیدش که سلطانی گدائی همنشین دارد

با من لج نکنـ بغض نفهمــ!

 این که خودت را گوشه ی گلو قایمــ کنیــ چیزیــ را عوض نمیکند!

 بالآخره یا اشک می شویــــ در چشمانمــ یا عقده در دلمـــ....