روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

مگه لذتی بالاتر از کشف بٌعد بٌعد شخصیت یه آدم تازه وجود داره ؟!

اینکه نمیدونی الان جواب این سوالت چی میتونه باشه اینکه الان در مقابل این لبخند چی جواب میگیری

که ببینی خوشحال شدی چیکار میکنه اینکه نمی تونی حدس بزنی غصه هاتو با چی میخاد از دلت دور کنه

حس این فکر از یه دو کلمه "کشف تو" توی آهنگ فریدون بود

و حالا که فکر میکنم هنوز هنوز هنوز بعد از این همه ساال نمیتونم پیش بینی کنم چی قراره بعد از اون ایز تاپینگ ببینم

و چقد درد داره اون موقعهایی که می بینم ساعت رفتنت نزدیکه و من بعد از ایز تایپینگ باید شب بخیر بگم

و باز زل بزنم به صفحه تا چراغت خاموش بشه و من بعد از مکثی  برای مزه مزه کردن تمام حسای خوب و بدی که ازت گرفتم بتونم اون لعنتی رو خاموش کنم و برم بقیه روزی رو شروع کنم که توی تمام  لحظاتش جریان داری وقتی که تو توی رویاهات کنار کی یا چی داری شبت رو صبح می کنی ...

این همه ی همه ی اون حساییه که هرروز توی روزمرگیم نقش می بنده

اینکه دنیای مجازی هم  همونقدر وفادار مونده بهم که منم بودم واقعا موضوع جالبیه

یاداوری امروز فیس بوک از پست سه سال قبل:

زندگی یه بازی پانتومیم بیشتر نیست باید حرف دلتو بازی کنی... اگه به زبون آوردی باختی




 و من یه بازنده ام ...یه بازنده ای که حتی احساسش به نظر خنده دار میاد ...