روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

دوست داشتن اش لذت بخش نبود، خیال انگیز هم نبود،

اما آرام بخش بود. دنیا را برایت جذاب نمی کرد، فقط امن می کرد. . .


فریبا وفی/ بعد از پایان

دنیا گاهی تنگ و کوچیک میشه

این روزا همون روزاییه که خیلی از همه چی دلگیرم 

بیشتر از همه تویی که هرم این محبت یک طرفه گرمت نمیکنه و من دیگه نفسی واسم نمونده برای ادامه به این "ها " کردنا و سردی دیدن ...

غربت اون حس غریبیه که بارها تجربه اش کردم

غریب تو نیستی

غریب منم که باید با حسرت، بودن و بی توجهیتو لمس کنم

که باید حسمو خرج تویی کنم که حتی نمیدونم چی هستم توی زندگیت

از این حس ها متنفرم :|

حس الانم اینه یکی بود که توی بغلش بلند بلند گریه می کردم

انقد که همه این کابوس و فکرا تموم بشه

یه آهنگ آروم

یه آدم بی تفاوت و سرد اونطرف این مانیتور 

و من ِ منتظر سردرگم

وقتی نیستی دنیای یک چیزی کم داره

نه دنیا خالیه

خالی ِ خالی انگار هیچی نیست

پوچ ِ پوچ

دلتنگم و نگرانت عشقم  :(