دوست داشتن اش لذت بخش نبود، خیال انگیز هم نبود،
اما آرام بخش بود. دنیا را برایت جذاب نمی کرد، فقط امن می کرد. . .
فریبا وفی/ بعد از پایان
دنیا گاهی تنگ و کوچیک میشه
این روزا همون روزاییه که خیلی از همه چی دلگیرم
بیشتر از همه تویی که هرم این محبت یک طرفه گرمت نمیکنه و من دیگه نفسی واسم نمونده برای ادامه به این "ها " کردنا و سردی دیدن ...
غربت اون حس غریبیه که بارها تجربه اش کردم
غریب تو نیستی
غریب منم که باید با حسرت، بودن و بی توجهیتو لمس کنم
که باید حسمو خرج تویی کنم که حتی نمیدونم چی هستم توی زندگیت
از این حس ها متنفرم :|
حس الانم اینه یکی بود که توی بغلش بلند بلند گریه می کردم
انقد که همه این کابوس و فکرا تموم بشه
یه آهنگ آروم
یه آدم بی تفاوت و سرد اونطرف این مانیتور
و من ِ منتظر سردرگم