روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

خسته از هر چه که بود و خسته از هر چه که هست ...

نگاهی منتظر دارم


تو از ره میرسی یا نه 


...

تا حرف عشق میشه من میرم

من سخت از این حرفا دورم

منم یه روز عاشقی کردم

از وقتی عاشق شدم اینجورم

دارو ندارم پای عشقم رفت

چیزی نموند جز درد نامحدود

این جای خالی که تو سینه ام هست

قبلا یه روزی جای قلبم بود

این روزگار بد کرده با قلبم

کم بوده از این زندگی سهمم

دلیل می بافم برای عشق

برای چیزی که نمی فهمم

از آدمای شهر بیزارم

چون با یکیشون خاطره دارم...

به من نگو با عشق بی رحمی

من زخم دارم تو نمی فهمی...

لعنت به وابستگی 

لعنت به وقتی آرامشت فقط با بودن یه آدم دیگه کامل میشه

لعنت

مشکل اینجاس فقط فک میکنی مهمی!

پای عمل که میرسه مقایسه میشی و این تویی که کم میاری 

مقایسه شدن حس وحشتناکیه مخصوصا اگه حس کنی خیلی جاها ممکنه کم بیاری پیشش

جز حست که به طرز غیر قابل باوری نادیده گرفته میشه...