روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

تا وقتی لازم نیست به کسی توضیح بدهی چه مرگته خوبی

خوب که! یعنی قابل تحمله دنیا

ولی به محض اینکه با اصرارای یکی باید یادآوری کنی چی شده که این حالو داری تازه به عمق فاجعه پی میبری

تازه از خودت میپرسی دارم چه جوری تحمل میکنم واقعا ؟!

محبت! واژه گم شده رابطه ی من

من یه شنونده فعالم ! که باهات همراهی میکنم و میترسم بیش از این ازت بخواهم و همینم از کف بدم

خوب بدم!

نه ! نشد دیگه ! از سر شکم سیری حرف نزن


صبح حافظ باز کردم و جوابش بهم ... :

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست 

:)



ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت


به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست


 ...

سالها پیش شنیدم یا شاید یه جایی خوندم قصه این تکرار ساعت و دقایق

و این روزها عجیب تکرار میشود 

16:16

به فکر میرم کی میتونه این وقت شب! یا روز توی این لحظه خاص به من فکر کنه ...

حالا دیگه تو رو داشتن خیاله


دل اسیر آرزوهای محاله 


....

آخر این فاصله ها مرا خواهد کشت

ادامه بده عشقم  :|