روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

به جای پرانول چای سبز می خورم و به جای درد دل، گوشه ... بغل دیوار،  زانوهامو بغل می کنم و اشک می ریزم ... ولی حرف نمی زنم

نه شنونده ی مشتاقی دارم  نه حرفی که ارزش شنیدن داشته باشه

فقط یه سینه سنگین از قلب درد دارم و کلی و بغض و آرزوی یه بغل بی دغدغه

هیچی خوب نمیشه فقط من دارم در جا می زنم 

شدم یه ماکت خوشکل که از بیرون موفق و شاد و پر انرژی به نظر میاد که بقیه منو واسه خودشون مثال می زنن، که بقیه فک میکنن چقد خوشبختم ، چقد کویین زندگی خودم هستم! که همه فک می کنن بابا چه ادم مستقل پر شور و حرارت و اکتیوی و فقط خودم میدونم توی دل بی طاقتم چی میگذره


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد