روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

10


دلم تنگه مث ابرای تیره


توی حسی مث زندون اسیره


.

.

.


رو دوش کی بذارم یه دنیا خستگیمو



9

بعضی رفتن ها برگشتی نداره... شاید این سفرم از همونا باشه


دلتنگم ... بیشتر از همیشه... 


دارم میام ... قبولم کن ....

8

دیشب خوب نبود.... به اندازه همون شبهای گذشته گریه کردم ... با گریه خوابیدم ... یه باره دیگه فرو ریختم توی خودم ... باید اینبار نذارم تکرار شه ... دیگه توان بیشتر از این خورد شدنو ندارم...

7

همیشه درست لحظاتی که خیلی دلتنگ بودم هیشکی نبوده

آره خوب ! میدونم یادت نیست!

اون سه شب عید دو سال پیش که توی چه جهنمی بودم و تو نبودی و بعد من چقدر زود بخشیدم .... حماقتی که همیشه تکرار میشه....

امشب بازم تکرار شد... با گریه و به زور خوابیدم بعدم حالا... میدونم خوب نبودی ولی چرا واسه من نیستی فقط ... همیشه من باید حذف بشم...تا معادله ها جور بشه....





اگه این زندگی باشه.... من از مردن حراسم نیست...

6

خوب نیستم

اینقدر قلبم تیر میکشه که دردش تمام قفسه سینه و توی کمرم می پیچه... اما لبخند می زنم 

یه بغض توی گلومه که یه کلمه همدردی یا یه ضربه کوچیک به نقطه ضعف ها کافیه تا...


این معاشرت با آدمهای خوشبخت... آدمهای امیدوار... تا یه جایی آدمو خوشحال می کنه بعد از اون میشه عذاب جون ... کم کم یادت میاره خودت کجایی و چیا داری و آینده چیه... این میشه که ناخودآگاه حل میشی توی غصه ها و این میشه که نفست کم میاد قلبت دیگه جوابگوی همین چهار پنج تا پله تا دم در شرکتو هم نمیده...

مامان خوب نیست... وای خدا تنها دارایی من توی این دنیا...نمیخوام اینجا گریه کنم

آزمایشات دیروز چیزایی خوبیو نشون نمیده

پاهاش اینقدر درد میکنه که دیروز بالاخره با همه لجبازیش رفته دکتر

نمیگم دنیا تموم شده... نمیخوامم تموم بشه 

هنوز کلی چیزای خوب وجود داره... هنوز...

خوبه که نوشتم

الان یه کم بهترم

واسه منی که درد دل با آدما رو بلد نیستم... اینجا محل امن و آراممه...