روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

دیشب پشت فرمون داشتم به این فکر می کردم که واقعا توی این همه سال چی از زندگی دشت کردم دقیقا نزدیک پارک موقع رد شدن از اون سرعت گیر یه لحظه ته دلم خالی شد : هیچی

مردی که هیچی ازش ندارم نه صدایی نه تصویری نه حتی جمله ی محبت آمیزی ... چه قانع بودم این همه سال که هیچی نخواستم هیچی نگرفتم بازم موندم توی دوست داشتنت. شک نکردم هییچ زن دیگه ای توی دنیا نمی تونم با این همه هیچی کنار هم ادعا کنه کسی رو داره که از بقیه بی نیازه! کسی رو داره که به بقیه بگه " بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من که عطر یاد تو پر کرده آشیانه ی من "... بگذریم که تو هیچ نوری نداشتی برای زندگیم از دید واقع بین بقیه ولی  تمام این سالها  تورو " چلچراغ سعادت فروز بخت من ی  "دیده م .

گاهی دنیا بد جوری با واقعیت ها روبروت می کنه ، فکرای دیشب بد تو دهنی بود تمام این پنج شش سال رویایی که برای خودم ساختم

و این آخری صدای عطسه ای که درست توی این لحظه.... باید به صبر تعبیرش کنم!

هنوزم صبورم به عشقت... هنوزم به رحمت خدا امیدوار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد