روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

خوشبختی همون واژه ای که همه تمام عمر دنبالش میگردن

خوشبختی رو خیلی وقتا حس کردم و نزدیکترین و عمیق ترینش وقتی بود که صبح مامان با چادر نمازش و صورت خیس از وضوش با همه ی عشقش بغلم کرد و گفت قربون قد و بالات برم و چقد این بغل شیرین بود چقد چسبید و حالمو خوب کرد

چقد یادم اومد تمام خوشبختیم توی خونه ایه که همه ی عصرا بهش پناه میارم و تمام بی حوصلگیمو توش ولو میکنم روی تخت اتاقم و بعد بابا با چایهای عصرونه ی تازه ش میاد توی اتاق

خوشبختی همون دور هم بودنای عصره همون گرم بپوشای صبح مامانه. همون لبخندای دلنشین باباس وقتی درو برام باز می کنه همون بوس فرستادنای خواهرجانه وقتی منو می بینه

خوشبختم شکرت خدا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد