روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

بعضی نبودنا خیلی محترمانه و نه در لفافه که با فریاد میگه تو دیگه توی زندگی جدید من سهمی نداری

مهم نیست کجاها با دستای دور از من اشکامو پاک کردی

مهم نیست چقد برای ناراحتیام غصه خوردی

مهم نیست چقد برای موفقیتم نگران بودی و دعا کردی

تو توی دنیای جدیدم جایی نداری

بفهم ! باید گورتو گم کنی

...

تفاوتِ بینِ خیال و واقعیت؟
خیال حسِ بهتری به انسان می دهد ..


تام کِلنسی

 

البته تا وقتی که خیالات آزارت نده و ندونستن باعث زجر و مردن هر روزت نشه ...

 

نالیدن و غصه خوردن یه چیزیه

تحلیل رفتن بدنم هرروز بیشتر از قبل یه چیز دیگه

روح خسته ای که داره آب میشه پشت این چشمای خسته و غمگین

یادم میاد روزایی که دلت پر از غصه بود با حتی تصور ناراحتیت چه جوری ناخوداگه اشکام سرازیر میشد و حالا جای لبهای کی روی گردن و گونه هاته... که حتی یادت نمیاد یه آدم اینجا داره با چه حس و فکری ذوب میشه، حل میشه، تموم میشه

 

اینو خوب یادم می مونه که اینروزا هیشکی کنار نموند حتی تو

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه در خیابانی که نیست


می نشینی روبرویم خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست


باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است ؟!

باز میخندم که خیلی گرچه میدانی که نیست


شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند

یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست


چشم میدوزم به چشمت

می شود آیا کمی 

دستهایم را بگیری توی دستانی که نیست ؟!

...



هزارتا فکر و شعر و آهنگ نگفته و نخونده و ننوشته دارم برات

اما شاید خلاصه ی همه شون این شعر باشه که میخاستم امروزمهمونت کنم 

و تو توی خواب نازی با یاد یاری که بهش شب بخیر گفتی و ...

ایدی ای دی ال 

روزی که ماه هاست منتظر اومدنش بودم :|

توی ِبی خبر از من و غرق توی دنیای شیرینی که می خواهی براش بیستونو جابجا کنی 

:|



تمام خستگی و بغض و اشکای جمعه شب رو جا میذاری توی تختت زیر همون پتو ، کنار همون بالشت خیس از اشکا و صبح با بخند میای که امروز شنبه س 

امروز باید برخلاف گذشته باشم

مدل موهاتو حتی بعد از مدتها عوض میکنی

بیشتر از هرروز شیک میکنی و یه کم عطر و یه کمی بیشتر از هر روز آرایش و یه لبخند گنده که یعنی قراره روز متفاوتی رو بسازی

از در که میای داخل حتی توی صورتت نگاه نمیکنه اونی کخه هرروزبا لبخند به استقبالت میومد

اینکه چقد بد رفتاریای همین یه آدم معمولی توی کل روزم گند زد یه طرف

اینکه بازم آیدی که برای من مدتهاست خاموشه برای نمیدونم کی روشنه یه طرف... نبودن نت تا ظهر ...

وقتی با اشتیاق باز میکنم صفحه رو نه خبری از آف و دلتنگی هست نه خبری از یه لایک ساده حتی برای پست دلتنگی دیشب

باید باور کنم روزایی که خوشحالی و ناراحتیم برات مهم بود خیلی وقته گذشته

باید باور کنم تو داری به زندگی شاد و جدیدت به شهروندیت تازه ت عادت میکنی و این من ِ احمقم که حتی نگاه به مردی دیگه تمام وجودمو پر از حس گناه میکنه

یه تعهد مسخره

یه زندگی گند و یه آدمی که دیگه بریده و تحملش تموم شده