روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد


ما یک نـفر بودیم!
و آن یک نــفر
تو بودی...
از ما یک نـفر،
یکی
عاشـق تر بـود
و آن یک نـفر
تو نبـودی...!



کامران رسول زاده

نه دیگه دلخوشم با تو

 

نه باور می کنم هستی...

تا یه جایی میجنگی 

و بعدش باید ببینی برات میجنگه ؟

نمیجنگی ... میدونم!

اما خسته شدم از تصور داشتن

تا کی باید خودمو گول بزنم؟!

تو مرد این میدون نیستی

خونه رویاهام روی آبــــــــــــه ، حیف دیر فهمیدم :-)


92.9.6


همه چیز با تو شروع شد

اما…

هیچ چیز بدون تو تمام نمی شود

حتی…

همین دلتنگی های من. . .



gukjd

بغض داره خفم میکنه عین یکی که یه تیکه از تنشو کندن دارم بی تابی می کنم

میرم از سالن بیرون کاپشنمو میپوشم دستا توی جیب قدم میزنم و گریه میکنم سرمو میبرم بالا که باهاش درددل کنم...

اشک میریزم و میگم و میگم ...


یه تک ستاره اون بالاست داره چشمک میزنه... داره وسط این آسمون نارنجیو سیاه شب چشمک میزنه


یه ستاره ی دور دور...  اندازه یه نقطه نورانی....


دور مث تــــــــــــــــو


چشمک میزنه و من لبخند میزنم...

اما به کی...

درست مثل تو که نمیدونم مخاطب شاعرانه هات کیه...


بغض میکنم دوباره... بازم گریه و گریه، کم کم هق هق میشه...

خسته که شدم از گریه، فکر میکنم نباید با این چشمای قرمز برگردم تو سالن

چند تا نفس عمیق، اشکامو پاک میکنم میام سمت سالن


دوتا مرد از کنارم رد میشن با لباسای کارگری یکی به اون یکی میگه : "خدا کریمه"

پشت سر هم توی ذهنم تکرار میکنم : خدا کریمه، خدا کریمه...

چند تا نفس با آرامشو اطمینان

برمیگردم توی سالن




چقد این جمله آرومم کرده از دیشب

باورش واسه خودمم سخته...

92.9.6