روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم.

در پارک
به جز درخت
هیچ‌کس نیست.

رُوی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم
تا پارک،
از تنهایی رنج نبرد.

دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان می‌افتم
و از خودم خواهش می‌کنم
به خانه باز گردد...!

محمدعلی بهمنی 

آدم های تنها

آرزوهای کوچکی دارند

شبیه اینکه کسی

در خانه را به رویشان باز کند ...

 

 

طاهره قصدی

 

 

پشت شیشه برف می‌بارد

 

در سکوت سینه‌ام دستی

 

دانه اندوه می‌کارد 

 

 

 

و تو باز هم نیستی...

 

جسارت حرف زدن بعد از 3 سال

جسارتی که هم از من بعید بود هم تو

خوبه که گفتی

منم گفتم ...

چقد گریه کردم و ندیدی :)

میتونستم ببینمت توی اون اتاق با چه قیافه ای نشسته بودی جلوی مانیتور

و حالا حافظ 

واقعا آنقد به دلم نزدیکی حضرت حافظ!


هزار جهد بکردم که یار من باشیمُرادبخشِ دلِ بی‌قرارِ من باشی
چراغِ دیده شب زنده‌دار من گردیانیسِ خاطرِ امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازندتو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عَقیق که خونین دلم ز عشوه اواگر کنم گِلِه‌ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بُتان دست عاشقان گیرندگرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آییدمی انیس دل سوگوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر منگر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه مناگر ادا نکنی قرض دار من باشی!
من این مراد ببینم به خود که نیم شبیبه جای اشک روان در کنار من باشی؟
من ار چه حافظ شهرم، جوی نمی‌ارزممگر تو از کرم خویش یار من باشی

وقتی بیشتر از هر وقت دیگه ای ارزوی مرگ داری...