باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم.
در پارک
به جز درخت
هیچکس نیست.
رُوی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم
تا پارک،
از تنهایی رنج نبرد.
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان میافتم
و از خودم خواهش میکنم
به خانه باز گردد...!
محمدعلی بهمنی
جسارت حرف زدن بعد از 3 سال
جسارتی که هم از من بعید بود هم تو
خوبه که گفتی
منم گفتم ...
چقد گریه کردم و ندیدی :)
میتونستم ببینمت توی اون اتاق با چه قیافه ای نشسته بودی جلوی مانیتور
و حالا حافظ
واقعا آنقد به دلم نزدیکی حضرت حافظ!
| هزار جهد بکردم که یار من باشی | مُرادبخشِ دلِ بیقرارِ من باشی | |
| چراغِ دیده شب زندهدار من گردی | انیسِ خاطرِ امیدوار من باشی | |
| چو خسروان ملاحت به بندگان نازند | تو در میانه خداوندگار من باشی | |
| از آن عَقیق که خونین دلم ز عشوه او | اگر کنم گِلِهای غمگسار من باشی | |
| در آن چمن که بُتان دست عاشقان گیرند | گرت ز دست برآید نگار من باشی | |
| شبی به کلبه احزان عاشقان آیی | دمی انیس دل سوگوار من باشی | |
| شود غزاله خورشید صید لاغر من | گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی | |
| سه بوسه کز دو لبت کردهای وظیفه من | اگر ادا نکنی قرض دار من باشی! | |
| من این مراد ببینم به خود که نیم شبی | به جای اشک روان در کنار من باشی؟ | |
| من ار چه حافظ شهرم، جوی نمیارزم | مگر تو از کرم خویش یار من باشی |