روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

شهامت میخواهد
دوست داشتن کسی که
هیچوقت هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد....

" ویسلاوا شیمبورسکا "


فکر کنم به این شهامت رسیدم که بی فکر کردن به نتیجه دوست داشته باشم

که از بودن کنارت خوشحال باشم 

حس خوبیه


نمیتونم به خودم دروغ بگم هنوز امیدوارم...

نمیتونم حدس بزنم چقد دیگه این لبخند روی لبم بعد از دیدن تو روی لبام دووم داره 

اما بودنت تنها دلگرمیه این روزامه

و ازحق نگذریم شیرینترنش

....

اینکه هیچکی واسه شنیدن حرفات علاقه ای نداره

حتی خواهرت!

ادما دورشونو پر کردن از دغدغه هایی که وقتی واسه شنیدن از تو ندارن. خوب شایدم حق دارن!

بعد از مدتها انقد خوب بودم که اشکام از سر خوشحالی بود...

خوب مگه بی گریه میشه؟ :) یا از سر غصه یا از سر شوق ^_^

تو خوب شدی و من بازم نمیفهمم تا کی این خوب بودن ادامه داره اما دلخوشم به بودنت حتی با اینکه نمیدونم اخرش چیه شاید این تنها راه باقیموندس

حرف امروزتو دوس داشتم  :)) برگشتم به اصلم

و من توی دلم چقد قربون صدقت رفتم :)

چه جالب!

ماری راست میگفت این تغییر رفتار فقط ماله توئه... شک نکن با بقیه مثل سابقه!

اینکه سر ساعت به من شب بخیر میگی و روزایی که نیستم این همه طولانی میمونی نشون میده چقد من خسته کننده ام :) و چقد ساده که حسای زود گذرتو باور کردم

هی باور کن عشقی وجود نداره

باور کن

و به این اعتقاد ابلهانه ادامه نده...

وقتی خسته بودم از بودن و نبودنت دعا کردم بری فقط ببینم که رفتی و تموم شده

خدایا چرا همه دعاهارو اینجوری می شنوی؟

دیدن شعرایی که مطمئنی مخاطبش نیستی درد داره 

چه زود عشق عوض میکنی چه زود حست عوض میشه...

قرار بود دستتو رها نکنم تو قول گرفتی ازم

خودتم جا زدی...