روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

نمیدونم امروزم وحشتناکتره یا سه شنبه ای که اون پستو دیدم 

نمیدونم دنیا الان بی معنیه یا از اون روز دیگه رنگی نداره

ارزش عشق خیلی بیشتر از اینه که یکی اینجوری لهت کنه

نمیدونی توی چه حال و روزیم 

مثل احمقا روزی سه چهار بار آیدی دی اکتیو شده رو فعال می کنم ببینم چی نوشتی؟ ... ببینم خوبی؟ ببینم هنوز دلتنگم میشی ؟... ببینم بی من روزات چه جوری میگذره ...

روزی بیست بار یاهومو چک میکنم جواب ایمیلو دادی ؟ آف گذاشتی برام ؟ یعنی ممکنه بازم چراغت روشن شه ؟

خسته کردم همه رو از این سوال مسخره که : یعنی دیگه بر نمیگرده  ؟ یعنی نمی خواهدم دیگه ؟ یعنی فراموشم کرد 

دلم برای خودم میسوزه برای از دست ذادن تنها دارایی دلم ... برای از دست دادن تــو ... دلم بی تو خیلی فقیر شد خیــــــــــــلی ...  عزیز ِتکرار نشدنی ِ من ...


آبجی کوچیکه راست میگه باید به حرف دلم گوش میدادم 

تــــه سراغ گرفتنت همین بود ! آف هایی که اگر چه دلتنگیو فریاد نمیزد اما برای تویی که عادت به همینم نداشتی خودش یه دنیا بود 

زمان به عقب برنمیگرده و تو هیچوقت نمی فهمی که روز تولدم بیست بار چک کردم و دیدم که هنوز آی دی الی چقد دلم بیشتر از همه عمرم فریادت زد ... هیچوقت نمی فهمی تمام دلتنگی ماه مزخرفیو که گذشت 

و ماهی که رسید تا من برای همیشه بی تو بشم

از تمام پاییزا متنفرم از تمام آبان ها بدم میاد 

دلم دیگه نه تولد می خواهد نه زندگی وقتی تو توش نباشی


 

 

گفته بودم دستم را دراز کنم و تو نگیری خواهم مرد 

نگفته بودم ؟

الان گفتم

دستم دراز است یا دستت را بده یا من را بکُش

 

از او ناراحت نشو، اگر بحث های قدیمی را پیش کشید...
شاید می خواهد دلش را با تو "صـاف" کند.

از او ناراحت نشو، اگر حواسش به حرف های تو نیست...
شاید آنقدر در عشقِ تو، غرق شده که حرف هایت را نمی شنود...

از او ناراحت نشو، اگر امروز "دیر" آمد.
شاید درگیر فردایی بوده که قرار است با تو لمسش کند.

به "شایدها" دل بده، شاید همه چیز درست شد...


علی بحرینی

 

شاید قرار باشه یه روز اینجارو بخونی

پس بذار بنویسم از دغدغه هام برات

از آدمای جدیدی که این اواخر قراره سرک بکشن به زندگیمو من نمیتونم بپذیرمشون

میترسم از آینده بدون تو

میترسم حتی از فکر کردن به کسی غیر از تو

از صبح دنبال معنی این یه جمله ام و نمی دونم آخر چی گفتی

دارم shadow رو گوش میدم

تمام چیزایی که منو وصل میکنه به تو به یاد تو به خاطرات محدودمون به بودنت 

دستخطت تنها چیز ملموسی که به دستای تو ربط داره...حالا اسکرین سیور گوشیمه

عین دیونه ها فکر جدیدم این بود بیام به خوابت! یه سرچ و چن تا راه حل

ساده ترین راهشو انتخاب کردم

تو خوابی ... با چشمای بسته تصورت میکنم ....خوابیدی میام بالای سرت چشمامو فشار دادم و حس میکنم خودمو توی اون اتاق نیمه تاریک ... با تخت کنار پنجره توی ذهنم مشکل دارم پشتش باید دیوار باشه تو توی یه خواب عمیقی میام بالای سرت و آروم در گوشت زمزمه میکنم ....   .... چشماتو باز میکنی می شینم لبه تختو نگاهت میکنم با دستام صورتتو لمس میکنم ... همه چی زنده اس ... انگار من پیشتم ...فقط نگاه میکنی هیچی نمیگی فقط نگاه می کنی با چشمای مبهوت و آرومت فقط نگاه ...

دوباره بعد از ظهری یه گذر دیگه به خوابت ...