روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد


بغض داره خفه ام میکنه و بیشتر از حد اشکامو دیدن پس چاره ای جز قورت دادنش نیست

آدمی که روحش پیش چشم من به لطافت برگ گل بود شده یه دیوار بتنی که نمی تونم بهش نزدیک بشم

دیوار بتنی خشنی که تکیه بهش قلبمو بدجوری زخمی کرده

باید باور کنم دیگه برگشتی نیست؟

حتی با وجود اون همه اعتراف ؟ :)

 

میتواند که تو را سخت زمین گیر کند 

درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند

آسمان بر سرم آوار شد آن لحظه که گفت

قسمت این است، بنا نیست که تغییر کند

گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست

قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند

در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم

که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند 

 

 

سید تقی سیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد