روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزی دو تا پرانول برای من که مدتهاست بسته هاش توی کیفم مونده بود یعنی خوب نیستم

این نفس تنگی ها... این که 10 تا پله دم در تا اینجا رو میام و بعد حجم قلبمو که انگار سفت شده توی سینه ام حس میکنم یعنی اوضاعش خوب نیست

یعنی گریه ها هست و فکرا هست و آرامش نیست و همه اینا کنار هم یعنی تو نیستی

میای و بی اعتنا فقط واسه رفع تکلیف یه آف کوتاه و ...

حماقتی که سه سال ادامه پیدا کرد

...

متاسفم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد