روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

همه میگن فراموش کن

خوب اصن به نظرشون همچین قصه عشقی مسخره میاد

حالا هم انگار همه چی تموم شده به نظر میرسه !

من موندم و این حرفای غمباد شده روی دلمو 

تنها یه نفره که از روز اول بهم گفته برو جلو و امیدوارم کرده

بهش ایمان دارم چون میدونم میفهمه چی داره بین ما میگذره

تمام توان من واسه حرف زدن امروز، صدا کردن اسمت بود که بی جواب موند

میترسم تصمیمی بگیری که برگردوندنت از اون تصمیم ماهها طول بکشه و شاید هم... بی اثر باشه 

اما ماری راس میگه ترس داره زندگیمو داغون میکنه 

هرچند به اون راحتی که میشنوم و میگه نیست

اما به قول ماری این مگه چیزی نیست که یه سال پیش میخواستی بدونی

خوب الان حسشو فهمیدی 

پس دیگه چه مرگته ؟ !

 

 

بیا باهات کلی حرف دارم عزیزم

بیا که منتظرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد