روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

نشستم و فکر کردم بعد از تمام اشکایی که دیروز ریختم

حقم این نبود

لعنتی یعنی ارزش یه ذره تلاشم نداشتم  ؟ یه کمی اصرار ...

نگو جرات ابراز ندارم

مرد ِمن...

حتی دادن آهنگ قبل از گفتن شروع حرفایی که میدونستی دلخورم میکنه هم ، فکر شده بود

پس چطور میخوای عاشقت نباشم ؟ :)

چطور میخای وقتی می بینم وسط اون همه بحثهایی که به همت ریخته بازم به فکر پوست منی باز دوستت نداشته باشم ؟

نشستم و فکر کردم بعد از تمام دردایی که این مدت بدون گفتن به تو کشیدم 

نشستم و فکر کردم بعد از تمام اشکایی که تنهایی توی راه پله دو طبقه بالاتر ریختم تا کسی نبینه

نشستم و فکر کردم وقتی تمام درهای دنیا انگار بسته بود و چقد آرزو داشتم یکی بود تو بغلش گریه میکردم یکی که نپرسه چرا و چی شده فقط شونه هاشو بهم قرض بده تا گریه کنم و قول بده همه چی درست میشه ...

تو نمیای

تصمیمی واسه بودن با من نداری و این شاید محترمانه ترین حالت نه گفتن به کسی بود که عاشقانه و بی هیچ توقعی سه سال کنارت بود 

مرد ِخوب ِمن

باش 

نرو 

منم سعی میکنم منطقی باشم 

سعی میکنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد