نشستم و فکر کردم بعد از تمام اشکایی که دیروز ریختم
حقم این نبود
لعنتی یعنی ارزش یه ذره تلاشم نداشتم ؟ یه کمی اصرار ...
نگو جرات ابراز ندارم
مرد ِمن...
حتی دادن آهنگ قبل از گفتن شروع حرفایی که میدونستی دلخورم میکنه هم ، فکر شده بود
پس چطور میخوای عاشقت نباشم ؟ :)
چطور میخای وقتی می بینم وسط اون همه بحثهایی که به همت ریخته بازم به فکر پوست منی باز دوستت نداشته باشم ؟
نشستم و فکر کردم بعد از تمام دردایی که این مدت بدون گفتن به تو کشیدم
نشستم و فکر کردم بعد از تمام اشکایی که تنهایی توی راه پله دو طبقه بالاتر ریختم تا کسی نبینه
نشستم و فکر کردم وقتی تمام درهای دنیا انگار بسته بود و چقد آرزو داشتم یکی بود تو بغلش گریه میکردم یکی که نپرسه چرا و چی شده فقط شونه هاشو بهم قرض بده تا گریه کنم و قول بده همه چی درست میشه ...
تو نمیای
تصمیمی واسه بودن با من نداری و این شاید محترمانه ترین حالت نه گفتن به کسی بود که عاشقانه و بی هیچ توقعی سه سال کنارت بود
مرد ِخوب ِمن
باش
نرو
منم سعی میکنم منطقی باشم
سعی میکنم