روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد

روزمرگی های من

می نویسم که فراموش نکنم امروزم چطوری سپری شد... شاید فردا دلیلی برای لبخند باشد


اما دلدادگی یه وقتایی خیلی خنده داره و واقعا مثل یک خیابون یکطرفه است، راه فرار نداری و راستشو بخوای تمایل هم به فرار نداری

 ...

اونجا موندنی که حتی میدونی نتیجه نداره رو به بیرون رفتن ترجیح میدی!

راستش ترجیح میدم نتیجه رو اصلا نشنویم!

بهش توجه هم نکنیم!

آخه توی خیابون یکطرفه موندن بهتر از سرگردون بودن تو خیابونای دیگس، نه؟ ...

 

آزاد مرد

______

 

یعنی واقعا فک میکنی دلم برات تنگ نمیشه ؟!

یا نمیخام باهات حرف بزنم؟!

می ترسم

لعنتی می ترسم

گفتن این حرفا منو می ترسونه

یعنی شاید ترس من از گفتن نیست... ترسم از شنیدن حرفای تو ِ

انکار نمیکنم جسارت گفتن ندارم!

اما تمام ترسم از بی تفاوتیه تو هست و بس

 

" آخه توی خیابون یکطرفه موندن بهتر از سرگردون بودن تو خیابونای دیگس، نه؟ ..."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد