هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد _____ سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دار حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است _____ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دهان تنگ شیرینش مگر مهر سلیمانست _____ که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش نیست بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را _____ که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد چو بر روی زمین باشی توانائی غنیمت دان _____ که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد بلا گردان جان و تن دعای مستمندان است _____ که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشهچین دارد؟ صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان _____ که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد اگر گوید نمیخواهم چو حافظ عاشق و مفلس _____ بگوئیدش که سلطانی گدائی همنشین دارد