چه زود گذشت این دو سال شبهایی که داشت از یادم میبرد بی خوابی یعنی چی؟ گریه؟!بالشت خیس؟! حسرت؟! چونه ای که تکیه اش بدی به بالشت و توی تاریکی زل بزنی به روبرو و یادآوری کنی حرفاشو عین یه فیلم از جلوی چشمات رد بشه... یه فیلم غصه دار .... از اونا که هرچی به خودت میگی لعنتی این فیلمه جدی نگیر باز اشکا میاد پایین
خوب آخرش که چی؟ مگه قرار بود ته این قصه چی بشه؟ ها؟ با خودت که رودرباسی نداری آخه! قرار بود همین روزا همه چیو فراموش کنید هر دو دیگه! حالا اون داره پیش دستی میکنه... وای باز بغض:|
نه ! بهت اجازه نمیدم منو از پا دربیاری! نمیذارم جاری بشی... این یه هفته باید بشه فرصت فراموشی واست نه انتظار واسه اینکه برگردی و تغییر رفتارشو ببینی( من که میدونم تو احمق تر از این حرفایی وقتی امروز نشستی و در گوشیاشو با بقیه از دور دیدی و له شدی:|) باز فردا هم همینه... این میخنده بلند داد میزنه دلم عشق میخاد توی این روزای بهاری و من بغض میکنم پس من چی بودم واست لعنتی؟! یه هم صحبت؟! فقط همین؟ یه احمق که موقع غصه باهات همدردی کنه؟ یکی که واسه سلامتیت غصه بخوره؟ واسه چاق شدنت برنامه بچینه؟ واسه درس خوندنت تشویقت کنه؟ واسه کادو خریدنت ساعت ها وقت بذاره و انتخاب کنه... من یه احمق تمام عیارم
اینبار اما اگه بگذرم از این قصه قول میدم دیگه دل نبازم حتی اگه عاشق یه همدم دو ساله بخواهم بشم... چیزی به اسم عشق وجود نداره... همه اش یه سری حس گذراست که واسه من خاطره و اشکش میمونه و واسه اون.... شاید هیچی :|
۳ سال بغض و گریه و ...
یادآوریش عذابم می ده !
وای خدی من .
آره فقط غم و غصه ها و درد و مرضاشون واسه ما بود